قصه های کودکی

ساخت وبلاگ
آواره دلا میا بدین سو آن جا بنشین که خوش مقامست آن نقل گزین که جان فزایست وان باده طلب که باقوامست باقی همه بو و نقش و رنگست باقی همه جنگ و ننگ و نامست خاموش کن و ز پای بنشین چون مستی و این کنار بامست 382 ای از کرم تو کار ما راست هر جای که خرمی ست ما راست عاشق به جهان چه غصه دارد تا جام شراب وصل برجاست هر باد چغانه ای گرفته کو منتظر اشارت ماست هر آب چو پرده دار گشته اندر پس پرده طرفه بت هاست هر بلبل مست بر نهالی ماننده راح روح افزاست بسیار مگو که وقت آش است چون گرسنگی قوم شش تاست 383 هین که گردن سست کردی کو کبابت کو شرابت هین که بس تاریک رویی ای گرفته آفتابت یاد داری که ز مستی با خرد استیزه بستی چون کلیدش را شکستی از کی باشد فتح بابت در غم شیرین نجوشی لاجرم سرکه فروشی آب حیوان را ببستی لاجرم رفتست آبت بوالمعالی گشته بودی فضل و حجت می نمودی نک محک عشق آمد کو سوالت کو جوابت مهتر تجار بودی خویش قارون می نمودی خواب بود و آن فنا شد چونک از سر رفت خوابت بس زدی تو لاف زفتی عاقبت در دوغ رفتی می خور اکنون آنچ داری دوغ آمد خمر نابت مخلص و معنی این ها گر چه دانی هم نهان کن اندر الواح ضمیری تا نیاید در کتابت 384 عاشقان را گر چه در باطن جهانی دیگرست عشق آن دلدار ما را ذوق و جانی دیگرست سینه های روشنان بس غیب ها دانند لیک سینه عشاق او را غیب دانی دیگرست بس زبان حکمت اندر شوق سرش گوش شد زانک مر اسرار او را ترجمانی دیگرست یک زمین نقره بین از لطف او در عین جان تا بدانی کان مهم را آسمانی دیگرست عقل و عشق و معرفت شد نردبان بام حق لیک حق را در حقیقت نردبانی دیگرست شب روان از شاه عقل و پاسبان آن سو شوند لیک آن جان را از آن سو پاسبانی دیگرست دلبران راه معنی با دلی عاجز بدند وحیشان آمد که دل را دلستانی دیگرست ای زبان ها برگشاده بر دل بربوده ای لب فروبندید کو را همزبانی دیگرست شمس تبریزی چو جمع و شمع ها پروانه اش زانک اندر عین دل او را عیانی دیگرست 385 خلق های خوب تو پیشت دود بعد از وفات همچو خاتونان مه رو می خرامند این صفات آن یکی دست تو گیرد وان دگر پرسش کند وان دگر از لعل و شکر پیش بازآرد زکات چون طلاق تن بدادی حور بینی صف زده مسلمات مومنات قانتات تائبات بی عدد پیش جنازه می دود خوهای تو صبر تو و النازعات و شکر تو و الناشطات در لحد مونس شوندت آن صفات باصفا در تو آویزند ایشان چون بنین و چون بنات حله ها پوشی بسی از پود و تار طاعتت بسط جانت عرصه گردد از برون این جهات هین خمش کن تا توانی تخم نیکی کار تو زانک پیدا شد بهشت عدن ز افعال ثقات 386 چون نداری تاب دانش چشم بگشا در صفات چون نبینی بی جهت را نور او بین در جهات حوریان بین نوریان بین زیر این ازرق تتق مسلمات مومنات قانتات تائبات
قصه های کودکی...
ما را در سایت قصه های کودکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saeed varzeshnarmesh16142 بازدید : 631 تاريخ : شنبه 4 خرداد 1392 ساعت: 2:51

خاموش و تفرج چمن کن کامروز نیابت دو دیده ست 377 آن را که در آخرش خری هست او را به طواف رهبری هست بازار جهان به کسب برپاست زین در همه خارش وگری هست تا خارششان همی کشاند هر جای که شور یا شری هست در یم صدفی قرار گیرد کو را به درونه گوهری هست اما صدفی که در ندارد در جستن درش معبری هست گه در یم و گاه سوی ساحل در جستن قطره اش سری هست خاموش و طمع مکن سکینه آن راست سکون که مخبری هست 378 ای گشته ز شاه عشق شهمات در خشم مباش و در مکافات در باغ فنا درآ و بنگر در جان بقای خویش جنات چون پیشترک روی تو از خود بینی ز ورای این سماوات سلطان حقایق و معانی وز نور قدیم چتر و رایات چون گشت عیان مجو کرامت کز بهر نشان بود کرامات تا ساحل بحر سیل پیداست چون غرقه شود کجاست هیهات ما مات تویم شمس تبریز صد خدمت و صد سلام از مات 379 ای کرده میان سینه غارت ای جان و هزار جان شکارت جز کشتن عاشقان چه شغلت جز کشتن خلق چیست کارت می کش که درست باد دستت ای جان جهانیان نثارت بس کشته زنده را که دیدم از غمزه چشم پرخمارت بس ساکن بی قرار دیدم در آتش عشق بی قرارت یک مرده به خاک درنماند گر رنجه شوی کنی زیارت جان بوسد خاک تو به هر دم بر بوی کنار بی کنارت 380 آن خواجه اگر چه تیزگوش است استیزه کن و گران فروش است من غره به سست خنده او ایمن گشتم که او خموش است هش دار که آب زیر کاه است بحری است که زیر که به جوش است هر جا که روی هش است مفتاح این جا چه کنی که قفل هوش است در روی تو بنگرد بخندد مغرور مشو که روی پوش است هر دل که به چنگ او درافتاد چون چنگ همیشه در خروش است با این همه روح ها چه زنبور طواف ویند زانک نوش است شیری است که غم ز هیبت او در گور مقیم همچو موش است شمس تبریز روز نقد است عالم به چه در حدیث دوش است 381 آن ره که بیامدم کدامست تا بازروم که کار خامست یک لحظه ز کوی یار دوری در مذهب عاشقان حرامست اندر همه ده اگر کسی هست والله که اشارتی تمامست صعوه ز کجا رهد که سیمرغ پابسته این شگرف دامست
قصه های کودکی...
ما را در سایت قصه های کودکی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : saeed varzeshnarmesh16142 بازدید : 460 تاريخ : شنبه 4 خرداد 1392 ساعت: 2:51